بانوی آزرده خاطرم؛
شنبه؛
پایان مهر بود، اگر رنجیدی
پایان ارتزاق حتی درختان از عشق
که با ریشه های طویل شان؛
پستان عشق را
تا آخرین قطره مکیدند،
که تمام شد
و خون طلائی عشق
با برگ برگ شان آمیخت.
و میوه ها که رسید؛
خواهد ریخت…
آه میده طلائی دل؛
ترسیدی؟!
پایان مهر بود،
آغاز امپراتوری شلاق – رجعت خشایرشا-
اما دریا نه؛
که آسمان، که جهان، که درختان سیلی خور شلاقند
افسوس میوه های طلائی
بر بستر فسره خاک
بانو مرنج؛
حقیقت را که فهمیدی!
پایان مهر بود؛
آغاز امپراتوری شلاق
آن لحظه که بر مدار خود چرخیدی…
شنبه 1384/07/30